مهمونی
همیشه وقتی آدم میره مهمونی کار خاصی نداره حاضر میشی و میری و کلی بهش خوش میگذره و برمیگرده ولی وقتی با نیکی میرم مهمونی خسته تر از همیشه به خونه برمیگردم میدونی تمام وسایل خونه رو جز اونایی که ضروریه جمع کردم کار خاصی هم که ندارم فقط با نیکی شعر میخونم و بازی میکنم خیالم راحته هر جا از خونه بره واسش خطری نداره الکی هم بهش گیر نمیدم که این جیزه و اون جیزه واسش این جیز رو خاص کردم نزدیک بخاری و گاز میشه خودش تند تند میگه جیز هر چند گاهی وقتا کنجکاو میشه بدونه این جیز چی هست ولی معمولا دست نمیزنه چه من باشم چه نباشم یه واژه گنگ تو سرشه این جیزه ولی خونه مردم فرق میکنه هر دفعه از مهمونی میام میگم دیگه من مهمونی نمیرم تا نیکی بزرگ شه اما خو...
نویسنده :
آرزو
9:03