نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

عشق زندگی

مهمونی

همیشه وقتی آدم میره مهمونی کار خاصی نداره حاضر میشی و میری و کلی بهش خوش میگذره و برمیگرده ولی وقتی با نیکی میرم مهمونی خسته تر از همیشه به خونه برمیگردم میدونی تمام وسایل خونه رو جز اونایی که ضروریه جمع کردم کار خاصی هم که ندارم فقط با نیکی شعر میخونم و بازی میکنم خیالم راحته هر جا از خونه بره واسش خطری نداره الکی هم بهش گیر نمیدم که این جیزه و اون جیزه واسش این جیز رو خاص کردم نزدیک بخاری و گاز میشه خودش تند تند میگه جیز هر چند گاهی وقتا کنجکاو میشه بدونه این جیز چی هست ولی معمولا دست نمیزنه چه من باشم چه نباشم یه واژه گنگ تو سرشه این جیزه ولی خونه مردم فرق میکنه هر دفعه از مهمونی میام میگم دیگه من مهمونی نمیرم تا نیکی بزرگ شه اما خو...
10 دی 1390

و جمعه

جمعه خونه بودیم نیکی شکر خدا خیلی خوب غذا خورد برعکس همیشه خوب هم خوابید باباش با تعجب میگفت امروز چه آرامشی داره این بچه چقدر خوب بازی میکنه بهش میگم وقتی تو خونه هستی من آرومم وقتی من آرومم نیکی هم آرومه شکر خدا همه چی به هم پیوسته است از خدا میخوام تو خونه همه آرامش رو برپا کنه چیزی جز خنده و شادی و امید تو دلای خانواده ها نباشه
10 دی 1390

مهمونی 4شنبه و 5شنبه

٤شنبه پیش یه مهمون عزیز داشتیم شقایق همسایمون که چند ماه پیش رفته بودن چابهار اومدن خونمون مهمونی کلی ذوق زده بود این نیکی ما اینجوری بگم که خواب داشت چشماش رو میبرد ولی مقاومت میکرد که نخوابه به شقایق گفتم برو تو اتاق نیکی بازی کن تا نیکی بخوابه بعد بیا پیش ما اونم از خدا خواسته تمام ویترین نیکی رو ریخته بود بیرون و بازی میکرد هر چند دقیقه یه صدای جدید میومد ولی خوب کیف کرد ولی نیکی نخوابید که نخوابید عصری هم خاله آرزو و شقایق رو گذاشتیم خونه دوستشون و ما هم رفتیم خونه دایی امید چون زن دایی فرزانه مدرک دانشگاهش رو گرفته بود و شام میداد خیلی خوش گذشت مامانش اینا هم بودن نیکی منم اونقدر بازی کرد و دلی از عزا درآورد ٥ شنبه هم دایی مامان دعوت...
10 دی 1390

نیکی ادا در میاره

نیکی خیلی وقتا سکسکه میزنه اما اینبار این موضوع گریبان آقای بابایی رو گرفته بود بابابیی از سرکار اومد خونه اونم با سکسکه نمیدونم چرا ولی هر دوتامون از سکسکه اش خنده مون میگرفت منم به طبع اون هر بار که بابایی سکسکه میزد منم صداش رو در میاوردم نیکی کنار نشسته بود و بازی میکرد یهو دیدم نیکی هی میگه دا اونم غلیظ متوجه نشدم منظورش چیه بعد فهمیدم ادای من و باباش رو در میاره یه بار بابایی یه بار من یه بارم نیکی به جای صدای سکسکه میگه دا همین موضوع خیلی خیلی ساده بعداز ظهرمون رو پر از خنده کرد چقدر خوبهآدما اینقدر سختگیر نباشن هنوزم موضوعات خیلی ساده ای هستن که آدم بتونه بخنده و بخندونه ...
7 دی 1390

مریضی نیکی

چند روزیه نیکی تو خواب بینی اش کیپ میشه و گلاب به روتون یه کم وضع مزاجیش خراب شده جز این هیچ علایمی نداره خیلی ناراحتم طفلی مامانم تازه فهمیدم وقتی نیکی یه طوریش میشه من چقدر بداخلاق میشم دست خودم نیست یعنی تازه متوجه شدم هم کم حوصله میشم هم اینکه قدرت تصمیم گیریم ضعیف میشه دیروز بعد از اینکه از مهمونی اومدیم قبل از درآوردن لباسا به مامانم گفتم به نظرت ببرمش دکتر یا نه گفت چیزیش نیست سرما خورده گرم بپوشون خوب میشه یه ساعتی گذشت ساعت ٦ گذشته بود مامانم گفت میخوای ببرش دکتر به هم ریختم گفتم تو که میدونی دکترش تا ٧ بیشتر نیست پرسیدم میگی نمیخواد الان من چجوری تو ترافیک خودم رو برسونم زنگ زدم منشی گفت مطب خیلی شلوغه میخوای بیا ولی باید بشینی بلن...
6 دی 1390

طرز تهیه بیسکوییت خانگی

به پیشنهاد یکی از دوستام تصمیم گرفتم طرز تهیه اش رو بذارم امیدوارم درست کنید و لحظه های خوبی داشته باشید ارد...350 گرم كره....150 گرم پودرقند...100 گرم تخم مرغ........1عدد مقدار كمي نمك و وانيل ارد و پودر قند و كره نرم شده ونمك را در دستگاه غذاساز ريخته تا به صورت خورده نان در بيايد. تخم مرغ و وانيل را افزوده و هم بزنيد.مواد را در كاسه ريخته با مقدار كمي ورز دادن خمير صاف و يكدستي به دست مي ايد.خمير را در يخچال بگذاريد به مدت 15 دقيقه. خمير را بين 2 نايلون به ضخامت 3 mmپهن كرده و قالب بزنيد. 20-25 دقيقه در فر با حرارت 180 cبپزيد. واسه رنگ کردنش میتونید از کاکایو ، زعفران ، رنگ خوراکی استفاده کنی که به شکل زیر بعد از پخت رنگ آمیزی میشود ...
4 دی 1390

بادکنک من

روزی که فرزندم بزرگ بشه، بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک می‌خرم. بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده. بهش یاد می‌ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره. بهش یاد می‌ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه. و مهمتر از همه بهش یاد می‌ده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده ...
4 دی 1390

شب بیداری شب تولد

پست قبلی نوشتم که واسه نیکی کوچولو یه تولد گرفتیم بذار بگم که این تولد چطوری بود و چطوری تموم شد راستش چون غذا از بیرون گرفتیم تقریبا کار عمده ای نداشتیم خونه هم که تمیز بود روز قبلش هم من بیسکوییت و ژله و مسقطی درست کرده بودم صبح با مامانم و نیکی رفتیم کیک سفارش بدیم که گفت نمیشه باید ببریدش امروز خیلی شلوغه پس کیک رو هم گرفتیم بعد یه کم خرید و برگشت به خونه و بادکنک هایی که خیلی به سختی باد شدن و... تو این وسطها نیکی هم بازی میکرد و خوشحال بود نمیدونم دقیقا بچه ها تو این سن چه حسی نسبت به دور و برشون دارن ولی مواقعی که یه کم دور نیکی شلوغ میشه از غذا و خواب میفته هرچی سعی میکنم مثل سابق عادی برخورد کنم هیجان درونی خودش مانع از این موضوع می...
3 دی 1390

آخ جونمی جون تولد

روز 3 شنبه 29 آذر ماه در یک حرکت تصمیم گرفتیم واسه نیکی تولد بگیریم یعنی اولین شب یلدا رو با تولدش یکی کنیم خیلی هیجان داشتم به این فکر میکردم که نیکی کوچولوی من داره بزرگ میشه باورم نمیشه دوست داشتم تولد مفصلی میگرفتیم ولی همش به این فکر میکردم که نیکی خیلی کوچولوست و خسته میشه از طرفی هم دور و برمون خیلی بچه کوچیک نداریم که دعوتشون کنیم و مهمونی شکل تولد بگیره بنابراین تصمیم گرفتیم یه تولد کوچیک خودمونی بگیریم با حضور خاله هام که جمع صمیمیمون نیکی رو خوشحال کنه اینم تولد نیکی کوچولو     اینم بیسکوییت هایی که واسه اولین بار درستشون کردم     اینم کیک هنرونه ای که هم شب یلداست و هم تولد ...
2 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد